-
« ننگ »
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 14:22
مرد جوان روی صندلی مطب نشسته و در حالی که به زمین خیره شده جملات نامفهومی را آرام زمزمه می کند زن : آقای دکتر 2 روزه دائم داره با خودش حرف می زنه دکتر : قرص یا مواد خاصی مصرف نکرده زن : نه فقط چند روز قبل یه نامه اومد در خونه از وقتی اونو خوند حالش بد شد هر چی پرسیدم جواب منو نداد دکتر ( با چراغ چشمان مرد را چک می کند...
-
« سلول »
شنبه 11 مهرماه سال 1388 15:11
از ناخنهایش خون می چکد به روی خودش نمیاورد به جایی خیره شده مردمکش میان سفیدی یخزده از تنهایی اش بوی تعفن می آید دیوانه وار بر دیوار چنگ می زند انگار زیر پوست سیاه سلولش پنجره ای جا مانده باشد ...
-
« کلاغ »
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 16:15
یواشکی یکی دیگه از المـاسهای تـاج پادشـاه رو جدا کرد و به سمت جنگل پرواز کرد وقتی به کلبه پیرمرد ت نها رسید الماس رو کنار پنجره اش گذاشت و از ا ونجا پر کشید هنوز آدمهای درمونده زیـادی از ذهن کلاغ می گذشتن ...
-
سلام
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 10:51
تصمیم گرفتم نوشتن داستان کوتاه ِ کوتاه رو شروع کنم باید از یه جایی شروع می کردم امروز روزخوبیه امید که خدای مهربان به ذهنم روشنی ببخشه ...