داستانهای کوتاه ِکوتاه بنیامین جوادی

می نویسم تا وقتی قلبم به قلمم جوهر می رساند ...

داستانهای کوتاه ِکوتاه بنیامین جوادی

می نویسم تا وقتی قلبم به قلمم جوهر می رساند ...

« سلول »

از ناخنهایش خون می چکد

به روی خودش نمیاورد

به جایی خیره شده

مردمکش میان سفیدی یخزده

از تنهایی اش بوی تعفن می آید

دیوانه وار بر دیوار چنگ می زند

انگار زیر پوست سیاه سلولش پنجره ای جا مانده باشد ...

نظرات 4 + ارسال نظر
گوج گنو شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ب.ظ http://www.goojegeno.blogsky.com

سلام بنی

ماه لی لی دوشنبه 13 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:17 ب.ظ

هنوز خیلی بهتر از اینی.........

رها م پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ

از تنهایی بوی تعفن می آید، ............
ببینید محتوا می تواند برگرفته از ذهنیت شما باشد، اما گاهی با یاری جستن از واژگانی دیگر می توان از تاثیر منزجر کننده بعضی کلمات در کنار هم کاست.
ترکیب دیوانه وار و دیوار قشنگه
یا یخ زدن مردمک
نهایت شعر هم به خوبی جا افتاده
اما تعفن تنهایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ممکنه در باره اش کمی فکر کنید، بی آنکه از بار معنایی کاسته شود؟؟؟؟؟؟؟؟

می خواستم از تعفنی که ناخواسته به تنهایی ات تحمیل شده و از فضای رخوتناک حبس روح و تن در روزهای سخت امروز بگم

نلسون جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ق.ظ

سکوت ، مقاومت ، انکار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد