داستانهای کوتاه ِکوتاه بنیامین جوادی

می نویسم تا وقتی قلبم به قلمم جوهر می رساند ...

داستانهای کوتاه ِکوتاه بنیامین جوادی

می نویسم تا وقتی قلبم به قلمم جوهر می رساند ...

« ننگ »

 

 

مرد جوان روی صندلی مطب نشسته و در حالی که به زمین خیره شده  

 

جملات نامفهومی را آرام زمزمه می کند    

 

زن  : آقای دکتر 2 روزه دائم داره با خودش حرف می زنه 

 

دکتر : قرص یا مواد خاصی مصرف نکرده 

 

زن : نه فقط چند روز قبل یه نامه  اومد در خونه از وقتی اونو خوند  

 

حالش بد شد هر چی پرسیدم جواب منو نداد 

 

دکتر ( با چراغ چشمان مرد را چک می کند ) : نمی خوای  

 

به من بگی چه اتفاقی افتاده ؟ 

 

حدود نیم ساعت دکتر مرد را کاملا معاینه می کند  

 

و مرد به هیچ سوالی پاسخ نمی دهد زن گریه می کند و مرد 

  

ناگهان عصبانی به دکتر حمله ور می شود 

 

گلویش را محکم می فشارد صورت دکتر کبود می شود  

 

زن جیغ می کشد و مرد با مشت به صورت دکتر می کوبد  

 

مرد : من هیچ مرگم نیست تازه پیدات کردم پیرمرد 

 

خوب تو چشام نگاه کن خیلی شبیه تو ام درسته ؟ من پسر ناخواسته تو ام

 

دکتر خودش را ار دستان مرد آزاد می کند  

 

چند تا سرفه و خس خس می کند

 

حیرت زده به چشمان قرمز مرد خیره می شود  

 

ناگهان چشمانش سیاهی می رود  

 

و با دستانش صورتش را می پوشاند  

 

مرد : آره حق داری سکوت کنی 25 سال قبل رو به یاد خودت بیار 

 

بعد از مرگ پدرم تو تنها دوست نزدیک پدرم ، 

 

شدی حامی مادر داغدار و تنهام آخه تو اون  

 

شهر غریب هیچ کس رو نداشت 

 

ولی تو ی حرومزاده به جای حمایت توی اونشب لعنتی گرگ شدی 

 

 و به مادر بیچاره ام  تجاوز کردی

 

و بعد که فهمیدی حامله شده از ترس آبروت  

 

واسه همیشه اونو تنها گذاشتی  

  

دکتر می لرزد زانو می زند به فرزندش خیره می شود 

 

دستانش را نگاه می کند 

 

امروز بیشتر از هر روزی باید با الکل استریل شوند ...

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نوین نیاز سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.noviniaz.com

با سلام ، وبلاگ خوبی داری

برای افزایش بازدید و امار واقعی خود به سایت ما مراجعه کنید

عضو شوید

و تبلیغات خود را به صورت کاملا رایگان درج نمایید

منتظر شما هستیم

میترا چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:07 ق.ظ

سلام
وبلاگ نو مبارک
خوبه من داستانای کوتاه دوس دارم

زودیاک چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:10 ب.ظ http://zodiac1989.blogfa.com

اوه! اوه! اوه! چه کرد با من این داستان!!! به خصوص جمله ی آخرش!!
مرسی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد